bahaبهائيت چيست؟ 2

علل گرايش پيروان به بهائيگرى

علت اصلى گرايش به بهائيگرى در ابتداى ظهور آنرا نميتوان در اوضاع اقتصادى و سياسى آنزمان جستجو کرد. آقاى عبد الله شهبازى در کتابى مفصل کليه فاميلهاى بهائى ابتداى ظهور اين دين را با ذکر نام و سند معرفى مينمايد که بيش از نود درصد آنان يهوديانى بودند که همان اواخر مسلمان شده بودند. گويا دستورى به آنها داده شده بود تا خود را مسلمان معرفى کنند و با آغاز ادعاى ظهور به آئين جديد بپيوندند تا با اين گرايش برد تبليغاتى اين فرقه جديد بالاتر رود. در هر صورت علل زير نيز مزيد بر علت فوق بودند:

علت گرايش از بعد عقيدتى:

عقيده آوردن پيروان شيخ احمد احسايى به او به اين علت بود كه آنان در جنگ هاى ايران و روس ديده بودند که دولت و روحانيت اصولى با تمام توان وارد شدند و شكست خوردند.نا اميدى از اقتدار شاه و روحانيت آنان را به سمت اميد مستضعفان عالم يعنى امام زمان (عج) متمايل نمود و ادعاى ركن رابع از جانب شيخ آنان را فريفته كرد.

 

علل گرايش از بعد اجتماعى:

اگر بخواهيم درمورد زمينه اجتماعى پيوستن پيروان به فرقه شيخيه مشروح تر سخن بگوييم، مى توان گفت كه شكست در جنگهاى ايران و روس نوعى تحقير، فقر، گرسنگى و بيمارى براى ايرانيان به ارمغان آورد. دربار كه از روى خوشگذرانى و زياده طلبى نمى توانست از هزينه هاى خود كم كند به فساد مالى از قبيل رشوه گيرى و گرفتن ماليات مضاعف از مردم پرداخت. مظالم دولتى و بخصوص شكست تلاش روحانيت تراز اول در جنگ پس از ابراز حكم جهاد، زمينه را براى نوعى درون گرايى و كناره گيرى از امور اجتماعى در بين اقشار مختلف جامعه پديد آورد. احساس شكست و كناره گيرى صاحب نفوذان سياسى از امور دولتى وحكومتى كه بخشى از آن نيز مى تواند به علت فساد دربار باشد، موجب افزايش نفوذ قدرتهاى بيگانه در دربار شاهى گشت و ميل به دورى گزيدن از استبداد، فقر وشكستها، برخى از مردم را به سوى انديشه هاى خيالپردازانه گرايش داد. از اين رو با آن كه مقابله با افكار صوفيانه و اخباريگرى توسط علماى اصولى و پيشرفتهاى علمى آنان، دين و زندگى دينى را به واقعيتهاى اجتماعى و عملى نزديك تر مى نمود، اما همين تعارض نيز به نوبه خود زمينه را براى ظهور انديشه هاى نوى كه داراى خصلتهاى دنياگريز بودند فراهم تر كرد.

با توجه به گزافه گويى هايى كه در مورد كرامات آقاسى و ديگر صوفيان بيان مى شد و با توجه به فاصله گرفتن محمد شاه از علماى اصولى، محمد باب به خود جرأت داد و ماجراى درگيرى خود با علماى شيراز را به اميد اثر بر شاه براى او نوشت. اين درگيرى پس از ادعاى او به نيابت امام زمان (عج) صورت گرفت و در آن پس از شكست در بحث با علما، على محمد مجبور به توبه شد. همچنين او در زندان ماكو رســاله اى تحــرير كـــرده بــه حاج ميرزا آقاسى تقديم كرد.

به طور كلى در تفحص درباره رابطه دولت با فرقه بابيه بايد گفت به نظر مى رسد در دوره محمد شاه، فاصله گرفتن دولت يا دستگاه سياسى از متشرعين اصولى و گرايش دولت به افكار خرافى و صوفى مآبانه از جمله عواملى است كه زمينه را براى ابراز عقيده على محمد باب پس از طرد شدن از جانب روحانيت فراهم كرده است. حمايت حاكم اصفهان از او نيز بسيار كارساز بوده است. به عبارت ديگر در ابتدا سيد على محمد باب با استفاده از كسوت روحانيت و اعتبار نيابت امام زمان (عج) توانست عده اى را به خود جلب كند. پس از ابراز برائت روحانيت از او على محمد باب به دامن اقتدار دولت چنگ زد. يعنى در قدم اول با پشتيبانى اقتدار روحانيت وارد ميدان ادعاى خويش شد و پس از دستگيرى به دنبال جلب حمايت دولت براى مقابله با روحانيت رفت.

  اين فرقه ها با انگشت گذاشتن بر نقطه مركزى اعتقاد سياسى شيعه يعنى وجود امام زمان (عج) و محدود كردن نايب آن امام همام در وجود يك انسان تلاش نمودند زمام اعتقادات مردم را به دست گيرند. با توجه به شخصيت شيخ احمد احسايى، اين حركت فقط با خود بزرگ بينى او قابل توجيه است. او خود را در حدى مى ديد كه مى تواند با امامان معصوم تماس داشته باشد و دستورات دينى را مستقيماً از آنان دريافت دارد. چيزى كه از ديدگاه همه علماى اصولى شيعه در طى قرون ، كذب محض است ، زيرا اگر كسى به چنين مقامى دست يابد نيازى به ادعاى آن ندارد. او به عنوان نايب عام امام (يعنى مرجع تقليد) از جانب مردم مطاع است و با اين ادعا به مقام بالاترى نخواهد رسيد.تا آوازه علمى و تقوايى شيخ احمد احسايى در ايران بالاگرفت از جانب علما به ايران دعوت شد و حتى شاه براى تقرب جستن به اين درگاه نامه چاكرانه آن چنانى نوشت كه تا آن زمان براى هيچ يك از علما ننگاشته بود. از سوى ديگر اگر باب اين ادعا باز شود به راحتى مى تواند مورد سوء استفاده كذابين قرار گيرد و موجب انحراف در دين اسلام شود.

  سيدعلى محمد باب با ادعاهايى كه بيمارگونه به نظر مى رسيد، كما اين كه تا مدتها علماى دين به علت احتمال خبط دماغ از دادن فتواى قتل او اجتناب ورزيدند، و حسينعلى نورى با سياست بازيهاى خاص خود و تلاش در جهت معقولتر نمودن آن ادعاها، درصدد جدا كردن مردم ايران از رهبران اجتماعى خود يعنى مراجع تقليد برآمدند. اين حركت از جانب اين دو نفر و عمدتاً با حمايت دولت روس و پشتيبانى بريتانيا انجام گرفت و با كسب موفقيتهايى در مراحل اوليه نظر ديگر دول اروپايى نظير فرانسه را نيز به سوى خود جلب نمود. در ادامه اين حركت، با كنار گذاشتن روسيه به علت وقوع انقلاب بلشويكى در آن كشور، دولت انگلستان به بهره بردارى از كاشته آنان پرداخت.

در قسمتهاى بعدى خواهيم ديد كه عباس افندى با پيوستن به دول بيگانه ، وجه بين المللى اين آيين را تكميل ساخت و به حدى به دولت انگلستان خدمت كرد كه از انگليسى ها لقب «سر» دريافت كرد. شوقى ربانى اين دين را به شكل حزبى جهانى درآورد و جهان وطنى را رسماً اعمال نمود.

 

بهائى گرى در مشروطه

  در زمان انقلاب مشروطه بهائيت رشد خود را تا رسيدن به چندمين فرقه مجزا از يكديگر و كامل طى كرده بود. بعد از بهاءالله ديگر دين سازى متوقف شد اما پيروان اين فرقه ها در قالب شيخيه، بهائيّه، بابيه و ازليه و ديگر فرقه هاى فرعى كه قبلاً نام آنان آورده شد ادامه حيات مى دادند.

پس از نهضت تنباكو، انقلاب مشروطه براى از بين بردن سلطه پادشاهان جبار و خود رأى در كشور با رهبرى روحانيت و همراهى مردم برپا گرديد. اما اين انقلاب با حضور گروهى از روشنفكران غرب گرا از مسير اوليه خويش منحرف گرديد و به نوع جديدى از استبداد فرهنگى تبديل گرديد كه مى توان از آن به استبداد روشنفكرى تعبير نمود.

در زمان مشروطه دولت ايران فاسد بود و سوء مديريت داشت و به دليل سوء مديريت و ولخرجيهاى گزاف از لحاظ مالى ضعيف بود و به همين دليل علماى اصولى، اصلاحات اجتماعي- مذهبى را تشويق مى نمودند و روشنفكران تحصيل كرده در غرب يا متأثر از آنان الگوهاى اجتماعى دموكراسى اروپايى را دنبال مى كردند.

در اين گيرودار برخى از بابيان كه دوره تجديد نظر در اصول و اعتقادات دينى خود را پشت سر گذاشته بودند به خيل روشنفكران غرب گرا پيوستند و اغلب بهائيان به رهبرى عباس افندى دنباله بدعت هاى مذهبى على محمد باب و حسينلعى بهاء الله را گرفتند. 

آنچه بهائيّت براى آن بوجود آمده بود در انقلاب اسلامى مضمحل گشت و نابود شد. اقتدار روحانيت يا مكتب شيعه در اين انقلاب احياء شد و مجدداً مراجع تقليد در يك شكل رسمى و حساب شده بر مسند اقتدار دولت و ملّت نشست. طبيعى است كه در چنين شرايطى عرصه بر آنان كه از ابتدا بناى كارشان بر دشمنى با اقتدار روحانيت بود بسيار تنگ شد.

 

بهائى گرى در عصر پهلوى

يكى از دستاوردهاى انقلاب مشروطه پس ازغلبه مشروطه خواهان بر مشروعه خواهان حاكميت انديشه كافى نبودن دين براى اداره جامعه و تسلط منطق ايجاد تحول اجتماعى بر اساس مدلهاى غربى و عمدتاً اقتباس از غرب بود رضاخان با استفاده از اين جو به تضعيف نهاد مذهب پرداخت و از حيطه اقتدار روحانيت كم كرد و به رتبه اقتدار دولت افزود.تفاوت اين دوران با دوره قاجار در اين بود كه به علت انحراف در انقلاب مشروطه منطق اداره كشور در دوران پهلوى كنارگذاشتن مذهب و اداره امور به سبك غربى بود حال آنكه در دوره قاجار اعتبار شاه به ظل الله بودن او بود. 

الگار مى گويد: شانزده سال سلطنت پهلوى اول انصافاً مى توان به عنوان يك دوره دشمنى سنگين نسبت به نهادهاى فرهنگ اسلامى توصيف شود . آنچه از نظر نويسندگان غربى با تأييد «اصلاحات» و «نوسازي» خوانده مى شود از طرف بسيارى اگر نگوئيم ، اغلب ايرانيان اهانتى سخت به فرهنگ و سنت ها و هويتشان تلقى مى شد.

اصلاحات و نوسازى پس از رضاشاه توسط فرزندش كه علناً توسط متفقين روى كار آمد ادامه يافت . براى جلب قلوب مردم و متدينين ،اجراى مراسم عزادارى اباعبدالله الحسين (ع) كه ممنوع اعلام شده بود آزاد گشت و حجاب زنان ديگر جرم تلقى نشد.ديگر آزادى هاى دموكراتيك در قالب يك حكومت ليبرال منش نيز ارائه شد به نحوى كه فرق مختلف فكرى در ايران رواج يافتند.در دهه اول روى كار آمدن محمدرضاشاه ،روزنامه ها آزادى نسبى يافتند و احزابى نظير حزب توده، حزب سوسياليستهاى خداپرست،كسروى گرايى و غيره در كنار گروه فداييان اسلام رونق گرفت. در همين فضا بود كه اقليتى در مجلس شوراى ملى به دنبال ملى كردن صنعت نفت و خلع يد از شركت نفتى انگلستان افتاد. اما جالب است كه طى چندين دوره مجلس اين گروه در اقليت ماند و حتى حدود شش ماه قبل از ملى شدن صنعت نفت وقتى مظفر بقايى نماينده كرمان خواست لايحه ملى شدن صنعت نفت را تقديم مجلس كند، نتوانست پانزده نماينده موافق كه آن را امضا كنند پيدا كند. بالاخره مجاهدتهاى مردم و همكارى احزاب و بخصوص تهديدهاى گروه فداييان اسلام با مشاركت دكتر مصدق وهمت آيت الله كاشانى صنعت نفت را ملى كرد. اما كودتاى 28 مرداد، شاه و نفت ايران را از چنگال انگلستان بيرون آورد و دربست در اختيار آمريكا قرار داد. پس از آن شاه به كمك برنامه ريزان آمريكايى و با استعانت از سازمان مخوف امنيتى خود در راستاى اصلاحات به سبكى كه رضاخان شروع كرده بود، ‌با سرعت و شدت و حدت بيشترى ادامه حركت داد.

پس از درگذشت آيت الله بروجردى در سال1340ه.ش .محمدرضا شاه احساس نمود كه فرصتى براى خارج كردن كامل مذهب از امور اجتماعى به دست آمده است. ابتدا لايحه انجمنهاى ايالتى و ولايتى را در دولت علم به تصويب رساندند كه با عكس العمل شديد روحانيت مواجه شد. اما همان نهضت موجب شناسايى آرايش نيروهاى مذهبى شد وحمله همه جانبه دوم كه در مقابل نهضت 15خرداد و در دفاع از انقلاب به اصطلاح سفيد صورت گرفت ، روحانيت را به شدت منزوى نمود. تبعيد حضرت امام به تركيه و سپس نجف به علت اعتراض ايشان به كاپيتولاسيون يا حق مصونيت قضايى ارتشيان آمريكا در ايران و عدم مشاهده عكس العمل فراگير در بين روحانيت و مردم، آمريكا و شاه را مطمئن نمود كه ديگر رمقى در سازمان مذهبى براى مقابله با آنان باقى نمانده است. از اين پس بود كه بهائيان علناً در صحنه اجتماعى و سياسى كشور ظاهر شدند. به عبارت ديگر حضور آنان درصحنه پس از اطمينان از سركوب كامل روحانيت شيعه و نهاد مذهب پس از قيام 15خرداد درسال 1342 و تبعيد حضرت امام در سال 1343 مى باشد. در همين سال است كه هويدا به سمت نخست وزيرى انتخاب مى شود و مديريت برنامه هاى شاه را به عهده مى گيرد و حدود13سال در اين منصب باقى مى ماند.

 

  گفتاردوم

دولت و بهائيان

در دوران پهلوى به ويژه در دوره پهلوى دوم به علت مساعد شدن شرايط حضور بهائيان در صحنه هاى اجتماعى و بخصوص سياسى، شاهد حضور گسترده و فعال آنان در مناصب كليدى هستيم. آغاز حكومت رضاخان با ابتداى رهبرى شوقى افندى جانشين عباس افندى همراه است. در دوران پهلوى شاهد اين هستيم كه بهائيت در پناه دولت خود را حفظ كرده بر پيروان خود مى افزايد و در اين دوران ايران به پناهگاه امنى براى بهائيان تبديل مى گردد. لازم به ذكر است كه در دوران پهلوى سران اصلى بهائيت در خارج از كشور (عمدتاً در اروپا و آمريكا) به سر مى بردند و امور بهائيان ايـران بــه دستور شوقى افندى و بعدها بيت العدل اعظم كه مركزيت آن در اسرائيل مى باشد از مجارى محافل ملى داخل كشور اداره مى شد.

  به نظر مى رسد رضاخان نسبت به بهائيان بسيار خوش بين بوده است، چنان كه يكى از افسران بهائى را به عنوان آجودان مخصوص فرزند خود وليعهد انتخاب مى كند. به گفته فردوست اين شخص كه سرگرد صنيعى نام داشت، بعدها سپهبد مى شود و به وزارت جنگ و تصدى يكى ديگر از وزارتخانه ها منصوب مى گردد و اين مثال خود حاكى از احترام و اعتماد رضاخان به بهائيان و ميزان نفوذ آنان در دستگاه دولتى مى باشد.

جنبش بهائيت در دوران پهلوى يكى از شاخه هاى بسيار مؤثر و با نفوذ در تشكيلات سياسى دولت و به تبع آن ساختارهاى فرهنگى و اقتصادى كشور بوده است. در دوران پهلوى اول سياست دين و روحانيت زدايى او مطابق ميل وهدف بهائيان بود. بنابراين مقابله آنان با دولت از ميان رفت و برعكس نوعى همكارى با آن داشتند. آنها با همكارى دولت به مقابله با نهاد دين پرداختند. اين مقابله تا حد كشف حجاب كه از احكام ضرورى دين مبين اسلام است، پيش رفت. براى اين كه جريان جنبش بهائيت را در دوران پهلوى بخصوص پهلوى دوم پيگيرى كنيم و دريابيم تا چه ميزان فعاليت داشته و در سرنوشت سياسى و اجتماعى اين كشور نفوذ و تأثير داشته است در اين قسمت به معرفى برخى از عناصر بهايى كه از ديگران تأثير گذارتر و مهمتر بوده اند مى پردازيم.

افرادى همچون هژبر يزدانى سرمايه دار معروف،‌ ثابت پاسال رئيس راديو تلويزيون ،عهديه خواننده زمان شاه، فرخ رو پارسا وزير آموزش وپرورش كابينه هويدا، دكتر شاهقلى وزير بهدارى كه پسر سرهنگ شاهقلى مؤذن بهائى ها بود، مهندى از بهائيان كاشان شاغل در دفتر مخصوص فرح پهلوى، مهدى ميثاقيه سرمايه دار و صاحب استوديو ميثاقيه و صدها نفر بهايى متنفذ ديگر.

محمدرضا پهلوى معتقد بود كه بهائيان عليه او توطئه نمى كنند بنا بر اين وجودشان در مناصب دولتى براى او مفيد تلقى مى شد. آنان هم از اين موقعيت براى ثروتمند شدن و در دست گرفتن اقتصاد كشور سود مى جستند. آنان با استفاده از نفوذ سياسى خود در غصب اموال ديگران نيز كوشا بودند. به نظر فردوست كسب ثروت هاى فراوان به دست هژبر يزدانى همه متعلق به جامعه بهائيّت مى باشد و نام هژبر در حقيقت پوششى براى كسب قدرت اقتصادى توسعه اين فرقه بوده است. 

در دوران محمدرضا پهلوى بهائيت روند رو به رشدى مى يابد شخص شاه از گسترش نفوذ آنان به عنوان عناصر مطمئن و در ضمن بى خطر براى سلطنتش حمايت ويژه نموده است.

وضعيت بهائيان در اين دوره با شعارهاى مذهبى و ادعاهاى وابستگى به مكتب تشيع محمدرضا چندان سازگار نيست او مى توانست با تكيه بر آنان در مقابل فرهنگ هنوز غالب شيعه مردم و اقتدار روحانيت بايستد از آنان بعنوان كارگزار استفاده كند و هرگاه كه صلاح بداند در صورت خطرى از جانب آنان با نيروهاى مذهبى مردم آنان را كنترل كند.به عبارت ديگر شاه با استفاده فرهنگ غير شيعى وغرب باور بهائيان از آنان در راستاى استحاله فرهنگ مــذهبى - مـلـى و جـلب حمايت بيگانگان استفاده مى نمود و با استفاده از تضاد بين آنان و مردم ،‌اهرم كنترل آنان را در دستان خويش مى فشرد.

 

انجمن حجتيه و بهائيان:

  درحالى كه دستگاه دولت به سوى تقويت بهائيت در ايران حركت مى نمود و بخش بزرگى از آن در اختيار آنان بود و دستشان به علت سفارش اربابان شاه در همه امور باز بود، از سوى ديگر در ميان ملت، متدينين به بعضى تحركات عليه بهائيت دست مى زدند. عمده ترين مخالف آنان در ميان ملت روحانيت بود. روحانيت و مذهبيون كشور به شيوه هاى مختلف براى مقابله با بهائيت وارد ميدان شدند كه از جمله تحركات انجام شده توسط ملت، تأسيس سازمانى تحت عنوان انجمن حجتيه به وسيله عده اى از مذهبيون بود.

نام اين سازمان كه در حدود سال 1332 تأسيس شد،«انجمن خيريه حجتيه مهدويه» مى باشد كه به آن انجمن ضد بهائيت و يا اختصاراً انجمن نيز گفته مى شد. مؤسس اين انجمن يك روحانى به نام شيخ محمد ذاكرزاده تولايى است كه به شيخ محمود حلبى شهرت دارد. انگيزه تأسيس اين گروه آن بود كه آقاى حلبى در سالهاى 32 خوابى مى بينند كه در آن امام زمان (عج) به نامبرده امر مى فرمايند كه گروهى را براى مبارزه با بهائيت تشكيل دهند. اين انجمن در همه شهرهايى كه بهائيان در آنها فعال بودند تشكيل شد و با يك پيگيرى سازمان يافته درصدد مبارزه با آنان برآمد. فعاليتهاى آنان عمدتاً فرهنگى و در راستاى پيشگيرى از تبليغ و ترويج بهائيت، منزوى نمودن بهائيان در جامعه و نيز دعوت آنان به دين مبين اسلام بود.

با توجه به اين كه اين انجمن يك مشى غيرسياسى براى خود انتخاب نموده بود، پوشش مناسبى براى فعاليتهاى سياسى برخى از متدينين مخالف شاه نيز بود، اما سازمان اطلاعات و امنيت شاه گهگاه يورشهايى به محلهاى تشكيل اين انجمن مى برد و در بازجويى ها آنان را كه به قصد مبارزه با دولت در اين انجمن گرد آمده بودند دستگير و زندانى مى كرد. از نظر آقاى پرورش، ‌شاه نيروهاى انجمن و بهائيت را در يك موازنه قرار داده بود تا يكديگر را كنترل كنند. حضرت امام(ره) به عنوان رهبر نهضت اسلامى در دوران شاه به علت مشى غيرسياسى آنان و تشويق جوانان به شركت در مبارزات بى خطر با بهائيت به عوض مبارزه با شاه،‌ اين حركت را مورد تأييد قرار نمى دادند. از نظر حضرت امام، در زمان غيبت مسلمين مى بايست در جهت تشكيل حكومت نواب امام عصر(عج) تلاش نمايند و حكومت ولى فقيه را تشكيل دهند. اين اعتقاد با مشى غير سياسى انجمن سازگار نبود. به هر صورت اين انجمن تا بعد از انقلاب اسلامى وجود داشت و در سال 1363، يعنى يك سال پس از اعلام انحلال تشكيلات بهائيت در ايران و پس از سخنرانى حضرت امام در مورد روحانيونى كه دين را از سياست جدا مى دانند اعلام تعطيلى نمود.

 

  در دوره پهلوى سازمان روحانيت خود به طور علنى عليه بهائيت تحركاتى داشت كه مشهورترين اين حركتها مخالفتهاى مرحوم فلسفى است. از سال 1330 بخصوص در دوره نخست وزيرى حسين علاء، دست بهائيان در امور كشور بازتر شد و پس از كودتاى 28مرداد، تجرى آنان بيشتر گرديد. به همين مناسبت شكايات زيادى در اين مورد به آيت الله بروجردى رسيد.ايشان هم آقاى فلسفى را مأمور مقابله با تبليغات بهائيت نمودند كه ما در زير به شرح ايـن اقــدامــات مى پردازيم.

 

در مورد اصلاحاتى كه شاه تحت عنوان انقلاب سفيد در ايران به اجرا گذاشت، حضرت امام برخى از اصول آن را ملهم از تقويم بهائيان ذكر مى كنند و چنين مى گويند: «شما آقايان در تقويم دو سال پيش از اين يا سه سال پيش از اين بهائى ها مراجعه كنيد، در آنجا مى نويسد: تساوى حقوق زن و مرد رأى عبدالبهاء :آقايان هم از او تبعيت مى كنند، آقاى شاه نفهميده مى رود بالاى آنجا مى گويد تساوى حقوق زن و مرد، ‌آقا اين را به تو تزريق كردند، تو مگر بهائى هستى كه من بگويم كافر است بيرونت كنند. نكن اين طور، نكن اين طور… نظامى كردن زن رأى عبدالبهاء؛ آقا تقويمش موجود است، نگويد نيست، ‌شاه نديده اين را؟ اگر نديده مؤاخذه كند از آنهايى كه ديده اند و به اين بيچاره تزريق كرده اند كه اين را بگو.»

 

البته لازم به ذكر است كه برخى از مبلغين و بزرگان بهائيت همچون عبدالحسين آيتى (آوا) و فيض الله صبحى (كاتب عبدالبهاء) و ميرزا حسن نيكو و كسان ديگرى از عقايد بهائى به دامان پاك اسلام برگشتند و چون شوقى آنان را به باد ناسزا و بدگويى گرفت، آنها هم با نوشتن كتابهايى چون كشف الحيل،‌خاطرات صبحى و فلسفه نيكو، سوابق زشت و ناپسند ايام صباوت و شباب شوقى را بروز دادند. گروهى ديگر از بهائيان ، الواح وصايا را نا معتبر دانستند و ميرزا احمد سهراب را كه از خويشان نزديك شوقى بود به پيشوايى برداشتند و نام سهرابى بر خود نهاده، ‌كاروان خاور و باختر را تشكيل دادند.

 

بهائيت و آغاز همكارى با اسرائيل

در زمان حيات شوقى حكومت يهودى اسرائيل در فلسطين روى كار آمد و به پاداش مساعى بى شمار بهائيت در ايجاد يك فرقه مذهبى در قلب جامعه اسلامى، اين مسلك در آنجا رسميت يافت و املاك و اموال ايشان تحت حمايت واقع شد و از ماليات و عوارض معاف گرديدو براى اولين بار نام «ارض اقدس» و «مشرق الاذكار» كه منظور كشور اسرائيل است از زبان شوقى شنيده شد.

بابيان و بهائيان توسل به زور را براى پذيرفتن آيين خود منع كرده بودند مگر در مورد مسلمانان كه مال و جان و ناموس آنان را مباح اعلام كرده و حتى آنان را شكنجه مى دادند و سپس به شهادت مى رساندند. با توجه به اختلاف شديد و ديرين مسلمانان و يهوديان، شوقى تصميم گرفت تا سرزمين اسرائيل را مركز اصلى بهائيان قرار داده و دولت يهود را به عنوان پناهگاه و تكيه گاه اين فرقه در آورد. از آن جا كه يهوديان نيز بر اثر اختلافى كه با مسلمانان داشتند هر نيروى ضد اسلامى را مورد حمايت قرار مى دادند و نيز سرزمين اسرائيليان (فلسطين اشغالى) در محاصره كشورهاى مسلمان قرار داشت،‌اسرائيل يكى از اولين و مؤثرترين حكومتهايى بود كه بهائيت را به رسميت شناخت و آن را جزو مذاهب رسمى كشور خود قرار داد. ضمناً جذب سرمايه هاى بزرگ بهائيان و طبعاً سرمايه گذارى آنان در اسرائيل كه باعث شكوفايى اقتصادى اين حكومت مى شد، از عواملى بود كه باعث شد اسرايئل به شدت روى خوش به بهائيان نشان دهد.با توجه تدفين رهبران بهائى در اين كشور كه هر ساله گروههاى بهائى را با سرمايه هاى كلان به آنجا مى كشاند، به انگيزه تفاهم فوق العاده اسرائيليان و بهائيان بيشتر و بهترواقف شويم. از اين كه شوقى يكى از وظايف شوراى بين المللى بهائيان را رابطه با دولت اسرائيل بيان مى كند، مى توان به توجه شديد او بدين حكومت پى برد.همچنين وى در نقشه ده ساله اش در هدف بيست و چهارم ، حمايت از دولت اسرائيل را بر همه دولتهاى جهانى ترجيح مى دهد و تأسيس شعب محافل روحانى و ملى بهائيان را فقط در ارض اقدس و برحسب قوانين حكومت جديدالتأسيس اسرائيل ممكن مى داند.

  بهائيت مخصوصاً پس از مرگ شوقى افندى چهره اصلى مورد نظر بانيان خود را نمايان ساخت و در جهت اهداف به وجود آورندگان اصلى خود كارآيى خويش را در معرض ديد عموم گذاشت .اگر نگاهى تطبيقى به عملكرد اين فرقه و ديگر اديان در سراسر جهان بيندازيم به وضوح روشن مى شود كه اين فرقه تا چه اندازه ابزار دست سياستمداران جهان گشته و در راستاى اهداف صهيونيزم بين الملل در كشورهاى اسلامى در جهت تضعيف دين مبين اسلام به كار رفته است.

در اين جريان كمك كشورهاى خارجى به ويژه انگلستان و اسرائيل در كسب اقتدار براى بهائيان بسيار مؤثر بود. رژيم پهلوى آنان را مورد اعتماد تشخيص داد و در دوره پهلوى دوم به عنوان يكى از عمده ترين كارگزاران دولت خويش به كار گرفت. آنان هم با استفاده از اين جايگاه سياسى، ايران را سرزمين امنى براى رشد خويش يافتند و با افزودن بر قدرت سياسى و اقتصادى خويش تلاش نمودند تا ايران را،‌ همان طور كه در رؤياهاى سيدعلى محمدباب بود، به مهمترين پايگاه خويش مبدل سازند. قدرتهاى استعمارى نيز از اين معامله بسيار راضى به نظر مى رسيدند. آنان از اين رهگذر ضمن اطمينان از قدرت عامل دست نشانده خويش، تنها كشور شيعى مذهب جهان را در دستان كسانى مى ديدند كه ضامن منافع آنان بودند و حاضر بودند همه منافع اين ملت را فداى منافع خود و مصالح آنان نمايند. ارتباط آنان با اسرائيل كه در حقيقت پادگان كشورهاى غربى در قلب ملتهاى مسلمان است موجب شده بود كه با توجه به مشاغل حساس آنان، ‌غرب بتواند ازاطلاعات دست اول و مهمى درباره ايران بهره مند گردد.

به گفته فردوست رئيس دفتر ويژه اطلاعات شاه، ‌شخص شاه در جريان رشد و نفوذ بهائيان قرار داشت. او مى گويد: «يكى ديگر از فرقه هايى كه توسط اداره كل سوم ساواك با دقت دنبال مى شد بهائيت بود.شعبه مربوطه بولتنهاى نوبه اى (سه ماهه)‌ تنظيم مى كرد كه يك نسخه از آن از طريق من (دفتر ويژه اطلاعات) ‌به اطلاع محمد رضا مى رسيد. اين بولتن مفصل تر از بولتن فراماسونرى بود، اما محمد رضا از تشكيلات بهائيت و بخصوص افراد بهائى در مقام مهم و حساس مملكتى اطلاع كامل داشت و نسبت به آنها حسن ظن نشان مى داد.» به اين ترتيب اين فرقه زير چتر حمايتى پهلوى دوم نفوذ بسيار گسترده اى در ايران به دست آورد.

روحانيت و مردم در هر فرصتى كه مى يافتند عليه بهائيان ازخود عكس العمل نشان مى دادند. وجود بهائيان در دستگاه دولتى و نفوذ روزافزون آنان موجب بدبينى مردم به دستگاه دولت و يكى از دلايل مقابله با آن در مقاطعى نظير 15خرداد 1342 و انقلاب اسلامى 1357 گرديد. آن سكوت حاصل از ارعاب و يا اگر بسيار خوشبينانه قضاوت كنيم،‌اعتمادى كه مردم پس از روى كار آمدن پهلوى اول به «اقتدار جبري» او برقرارى امنيت و آرامش نمودند، در دوره محمدرضا شاه با زور و تبليغات انحصارى و گسترده نسبت به او ادامه يافت. اما وجود بهائيان و ديگر وابستگان به خارج در مناصب دولتى، افزايش وابستگى كشور به بيگانگان، وجود بى عدالتى و ظلم در توزيع مناصب و ثروت در جامعه و از همه مهمتر جريحه دار شدن روحيه و اقتدار ملت در مقابل نامسلمانان و بيگانگان، زمينه را مساعد نمود تا انقلاب اسلامى شكل گيرد.

مردمى كه در آغاز سلسله پهلوى از زير چتر اقتدار روحانيت به دلايل ذكرشده خارج شدند و خود را به اقتدار جبرى دولت سپردند، انتظار حمايت و حفاظت از منافع، شخصيت و ارزشهايشان را داشتند، اما در پايان حدود پنجاه سال حكومت آنان چيزى جز تحقير، شكسته شدن ارزشها و تقسيم ناعادلانه ثروت در بينشان نيافتند. به همين علت بود كه با وجود كم شدن سازمانهاى مذهبى، با بازگشت روحيه عدالتخواهى و استقلال طلبى و مشاهده يك غيرت متبلور ملى در چهره اى متقى و مذهبى به او پيوستند و انقلاب اسلامى را رقم زدند . در اين حركت، مجدداً‌ اقتدار روحانيت احيا شد و رهبرى مردم را به عهده گرفت. در اين نهضت با شكست شاه اقتدار دولت شكسته شد و يكسره اقتدار ملت باقى ماند.دولتى كه بعد از انقلاب تشكيل شد، دولتى ملى بود و مردم آن را از خود و براى خود يافتند.

Holy Quran