منظور از شيعه چيست؟

  

پاسخ: «شيعه» در لغت عرب به معناي «پيرو» است. قرآن مجيد مي فرمايد: «وَإنَّ مِنْ شِيْعَتِهِ لَإِبْراهِيْمُ»؛ «يكي از پيروان نوح، ابراهيم است». اما در اصطلاح مسلمانان، شيعه به گروهي اطلاق مىشود كه معتقدند پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) پيش از درگذشت خود، جانشين خويش و خليفه مسلمين را در مناسبت هاي متعددى؛ از جمله در روز هيجدهم ذي حجّه، سال دهم هجري که به روز «غدير» معروف است، در يک اجتماع بزرگ، معيّن فرمود و او را به عنوان مرجع سياسي، علمي و ديني پس از خود، تعيين نمود.

توضيح آنكه: پس از پيامبر گرامي، مهاجر و انصار به دو گروه تقسيم شدند:

1. گروهي معتقد بودند كه پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) مسأله خلافت را ناديده نگرفته و جانشين خويش را تعيين فرموده است و او همان علي بن ابي طالب است؛ نخستين كسي كه به وي ايمان آورد.

اين جمعيت كه متشكل از گروهي مهاجر و انصار بود و در رأس آنان، كليه شخصيت هاي بني هاشم و جمعي از بزرگان صحابه؛ مانند سلمان، ابوذر، مقداد، خباب بن ارت و امثال آنان قرار داشتند، بر همين عقيده باقي ماندند و شيعه علي (عليه السلام) نام گرفتند.

البته اين لقب را پيامبر گرامي، در حال حيات خود به پيروان امير مؤمنان عطا فرموده است. آنجا كه با اشاره به علي بن ابي طالب مي فرمايد:

«والّذي نفسي بيده. انَّ هذا وشيعته لهم الفائزون يوم القيامة».

- سوگند به آنكه جان من در دست اوست، او (علي «عليه السلام») و پيروان وي در روز رستاخيز، رستگارانند.

بنابراين شيعه، عبارت است از گروهي از مسلمانان صدر اسلام كه به خاطر اعتقاد به «تنصيصي بودن» مقام ولايت، بدين نام معروف گرديده اند و اين جمعيت تاكنون نيز بر خط وصايت و پيروي از اهل بيت پيامبر باقي مانده اند.

مقام و موقعيت شيعه، از همين طريق معين مي شود و بدين بيان، بىپايگي گفتار برخي از جاعلان جاهل يا مغرض، مبني بر اينكه تشيّع زاييده دوران هاي بعدي است، روشن مىگردد. براي شناخت گسترده تر تاريخ شيعه، به كتاب هاي «اصل الشيعة واصولها»، «المراجعات» و «اعيان الشيعة» رجوع شود.

2. گروه ديگر بر آن بودند كه مقام خلافت، مقامي است انتخابي، از اين رو با ابوبكر بيعت نمودند و بعدها به «اهل سنت» يا تسنن، ملقّب گرديدند. و سرانجام نتيجه آن شد كه بين هر دو طايفه اسلامي، با داشتن مشتركات بسيار در اصول، اختلاف نظر پيرامون مسأله خلافت و جانشيني پيامبر به وجود آمد و هسته هاي نخستينِ هر دو گروه را همان مهاجر و انصار تشكيل مي دادند.

. صافات/83. . جلال الدين سيوطي، درّ المنثور، ج6، در تفسير آيه هفتم از سوره بيّنه (إنّ الّذين آمنوا وعملوا الصالحات اولئك هم خير البريّة)

چرا امامانِ خود را معصوم ميناميد؟

پاسخ: به عصمت امامان شيعه، كه همگي اهل بيت پيامبرند، دلايل متعددي موجود است و ما از ميان آنها تنها يكي را يادآور مي شويم:

بنا بر نقل دانشمندان شيعه و سنّي، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) در آخرين روزهاي زندگاني خود فرمود:

«إنّي تاركٌ فيكم الثّقلين كتاب الله وأهل بيتي وأنَّهُما لن يفترقا حتّي يردا علي الحوض».

- من در ميان شما دو يادگار سنگين و گرانبها بجاي مي گذارم؛ يكي «كتاب خدا» (قرآن) و ديگري «اهل بيت من» و اين دو هرگز از يكديگر جدا نخواهند شد تا روز رستاخيز، در كنار حوض كوثر به من برسند.

در اينجا نكته اي است جالب و آن اينكه: بدون شك قرآن مجيد، از هر گونه انحراف و اشتباهي در امان است و چگونه ممكن است كه خطا به وحي الهي راه يابد، در حالي كه فرستنده آن خدا و آورنده آن فرشته وحي و دريافت كننده آن پيامبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) است؟ زيرا عصمت هر سه بسان آفتاب روشن است و مسلمانان جهان، پيامبر گرامي را در مقام اخذ وحي و حفظ و تبليغ آن، مصون از اشتباه ميدانند و روشن است كه هر گاه كتاب خدا از چنين عصمت راستين و استوار برخوردار باشد، اهل بيت رسول خدا نيز از هر لغزش و اشتباه مصون خواهند بود. چرا كه در اين حديث، عترت پيامبر، در جهت ارشاد و رهبري امت، به عنوان قرين قرآن مجيد قلمداد گرديده اند و به حكم «مقارنت» هر دو از نظر عصمت، يك نواخت مي باشند.

به بيان ديگر؛ جهت ندارد كه فرد يا افراد غير معصومي قرين كتاب خدا شمرده شوند.

روشن ترين شاهد عصمت ائمه (عليهم السلام) همان عبارت پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) است كه فرمود: «لَنْ يَفْتَرِقا حتّي يَرِدا علَي الْحوض»؛ «اين دو (در هدايت و رهبرى) هرگز از هم جدا نمي گردند تا در كنار حوض كوثر، بر من وارد شوند».

هر گاه اهل بيت پيامبر از لغزش ها در امان نباشند و در مواردي به خطا روند، از قرآن كه خطا در آن راه ندارد، جدا گرديده و بي راهه مي روند در حالي كه رسول گرامي آن را به شدّت نفي فرموده است.

البته مقصود از اهل بيت در سخن پيامبر، همه بستگان نسبي و سببي آن حضرت نيستند؛ زيرا شكّي نيست كه همه آنان از لغزش ها مصون نبودند.

بنابراين، تنها گروه خاصّي از عترت وي، چنين افتخاري را داشتند و اين مقام و موقعيت بر جمع معدودي از آنان منطبق مي باشد. و آنان همان ائمه اهل بيت (عليهم السلام) هستند كه در طول تاريخ روشني بخش راه امت و حافظ سنت پيامبر و نگهبان شريعت او بودند.

. مستدرك حاكم، جزء سوم، ص148. الصواعق المحرقه، باب11، فصل اوّل، صفحه149. قريب به اين مضمون نيز در كتاب «كنز العمال»، جزء اول، باب الاعتصام بالكتاب والسنّة، ص44 و در مسند احمد، جزء پنجم، ص182و189و غير آنها آورده شده است.

چرا شيعيان، بر تربت سجده مى كنند؟

پاسخ: گروهي چنين مي پندارند كه سجده بر خاك و يا تربت شهيدان، به معناي پرستش بوده و نوعي شرك است.

در پاسخ اين پرسش بايد يادآور شد كه ميان دو جمله: «السجود للّه» و «السجود علي الأرض» تفاوت روشني وجود دارد. اشكال ياد شده، حاكي از آن است كه ميان اين دو تعبير، فرقي نمي گذارند.

به طور مسلّم، مفاد «السجود للّه» اين است كه «سجده براي خداست»، در حالي كه معناي «السجود علي الأرض» آن است كه «سجده بر زمين صورت مي گيرد» و به تعبير ديگر ما با سجده بر زمين، به خدا سجده مي كنيم و اصولاً تمام مسلمانان جهان بر چيزي سجده مي كنند در حالي كه سجده آنان براي خدا است. تمام زائران خانه خدا بر سنگهاي مسجد الحرام سجده مي كنند در صورتي كه هدف از سجده آنان خدا است.

با اين بيان، روشن مي شود كه سجده كردن بر خاك و گياه و ... به معناي پرستش آنها نيست بلكه سجود و پرستش براي خدا به وسيله خضوع تا حدّ خاك است، همچنين روشن مي شود كه سجده «برتربت» غير از سجده «براي تربت» است.

از طرفي ، قرآن كريم مي فرمايد:

«ولله يسجد من في السماوات والأرض»1]

هر كس در آسمان ها و زمين است، براي خدا سجده مي كند.

و نيز پيامبر گرامي مي فرمايد:

«جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً»[2]

زمين، سجد گاه و مايه پاكيزگي براي من گرديده است.

بنابراين، «سجده براي خدا» با «سجده بر زمين و تربت» نه تنها كوچكترين منافاتي ندارد كه كاملاً سازگار است؛ زيرا سجده كردن بر خاك و گياه، رمز نهايت خضوع و فروتني در برابر خداي يگانه است.

در اينجا به منظور روشن تر شدن نظريه شيعه، سزاوار است به فرازي از سخنان پيشواي بزرگ خود _ امام صادق عليه السلام _ اشاره نماييم:

هشام بن حكم مي گويد: از امام صادق عليه السلام درباره آنچه سجده بر آنها صحيح است پرسيدم، حضرت فرمود: سجده تنها بايد بر زمين و آنچه مي روياند _ جز خوردنيها و پوشيدني ها_ انجام گيرد. گفتم: فدايت گردم، سبب آن چيست؟ فرمود: سجده، خضوع و اطاعت براي خداوند است و شايسته نيست بر خوردني ها و پوشيدني ها صورت پذيرد؛ زيرا دنيا پرستان، بردگان خوراك و پوشاكند، در حالي كه انسان به هنگام سجده، در حال پرستش خدا به سر مىبرد، پس سزاوار نيست پيشاني خود را بر آنچه كه معبود دنيا پرستان خيره سر است، قرار دهد.

و سجده نمودن بر زمين، بالاتر و برتر است؛ زيرا با فروتني و خضوع در برابر خداي بزرگ، تناسب بيشتر ي دارد[3].

اين سخن گويا، به روشني گواه آن است كه سجده نمودن بر خاك، تنها بدان جهت است كه چنين كاري با توضع و فروتني در برابر خداوند يگانه، سازگارتر است.

در اينجا، پرسش ديگري مطرح مي شود كه چرا شيعه مقيّد به سجده بر خاك و يا برخي گياهان است و بر تمام اشياء سجده نمي كند؟

در پاسخ اين سؤال مي گوييم: همانگونه كه اصل يك عبادت بايد از جانب شرع مقدّس اسلام برسد، شرايط اجزاء و كيفيت آنها نيز بايد به وسيله گفتار و رفتار بيانگر آن؛ يعني پيامبر گرامي روشن گردد؛ زيرا رسول خدا، به حكم قرآن كريم، اسوه و نمونه همه انسان هاي وارسته است.

اينك به بيان فرازهايي از احاديث اسلامي كه بيانگر سيره و سنّت پيامبر است مي پردازيم كه همگي حاكي از آن است كه پيامبر صلي الله عليه وآله هم بر خاك و هم بر روييدني ها مانند حصير سجده مي نموده است، درست به همان شيوه اي كه شيعه به آن معتقد است:

1- گروهي از محدّثان اسلامي در كتب صحاح و مسانيد خود اين سخن پيامبر را بازگو كرده اند كه آن حضرت، زمين را به عنوان سجده گاه خود، معرفي نموده است، آنجا كه مي فرمايد:

«جعلت لي الأرض مسجداً وطهوراً»[4]

زمين، براي من، سجده گاه و مايه پاكيزگي قرار داده شده است.

از كلمه «جعل»كه در اينجا به معناي تشريع و قانون گذاري است، به خوبي روشن مي شود كه اين مسأله، يك حكم الهي براي پيروان آيين اسلام است. و بدين سان، مشروع بودن سجده بر خاك و سنگ و ديگر اجزاء تشكيل دهنده سطح زمين، به ثبوت مي رسد.

2- دسته اي از روايات، بر اين نكته دلالت دارند كه پيامبر گرامي ، مسلمانان را به پيشاني نهادن بر خاك به هنگام سجده، فرمان مي داد، چنانكه امّ سلمه (همسر پيامبر) از آن حضرت روايت مي كند كه فرمود:

«ترّب وجهك الله»[5]

رخسار خود را براي خدا بر خاك بگذار.

و از واژه «تّرب» در سخن پيامبر، دو نكته روشن مي شود؛ يكي آن كه بايد انسان به هنگام سجده، پيشاني خود را بر روي «تراب»؛ يعني خاك بگذارد و ديگر آن كه اين رفتار، به علّت امر به آن، فرماني است لازم الاجرا، زيرا كلمه «ترّب» از ماده «تراب» به معناي خاك گرفته شده و به صورت صيغه امر، بيان گرديده است.

3- رفتار پيامبر گرامي در اين مورد، گواه روشن ديگر و روشنگر راه مسلمانان است. وائل بن حجر مي گويد:

«آنگاه كه پيامبر سجده مي نمود، پيشاني و بيني خود را بر زمين مي نهاد.»[6]

انس بن مالك و ابن عباس و برخي از همسران پيامبر مانند عايشه و ام سلمه و گروه بسياري از محدّثان چنين روايت كرده اند:

«كان رسول الله (صلي الله عليه وآله) يصلّي علي الخمره»[7]

پيامبر، بر خمره كه نوعي حصير بود و از ليف درخت خرما ساخته مي شد، سجده مي نمود.

ابو سعيد _از صحابه رسول خدا_ مي گويد:

به محضر پيامبر وارد شدم در حالي كه بر حصيري نماز مي گذارد.[8]

اين سخن، گواه روشن ديگري بر نظريه شيعه است مبني بر اين كه سجده بر آنچه از زمين مي رويد، در صورتي كه خوردني و پوشيدني نباشد، جايز است.

4- گفتار و رفتار صحابه و تابعان پيامبر نيز گوياي سنّت آن حضرت است:

جابر بن عبدالله انصاري مي گويد:

با پيامبر گرامي نماز ظهر مي گزاردم، مشتي سنگريزه برگرفته، و در دست خود نگه مي داشتم تا خنك شود و به هنگام سجده بر آنها پيشاني گذاردم و اين به خاطر شدت گرما بود.

سپس راوي مي افزايد: اگر سجده بر لباسي كه بر تن داشت جايز بود، از برداشتن سنگريزه ها و نگهداري آنها، آسان تر بود.

ابن سعد (متوفاي 209) در كتاب خود «الطبقات الكبري» چنين مي نگارد:

«كان مسروق إذا خرج يخرج بلبنه يسجد عليها في السّفينه».[9]

مسروق بن اجدع، به هنگام مسافرت، خشتي را با خود بر مي داشت تا در كشتي بر آن سجده نمايد.

لازم به تذكر است كه مسروق بن أجدع، يكي از تابعين پيامبر و اصحاب ابن مسعود بوده است و صاحب «الطبقات الكبري» وي را جزء طبقه او از اهل كوفه پس از پيامبر و از كساني كه از ابوبكر و عمر و عثمان (لعنه الله عليهم) و علي (عليه السلام) و عبدالله بن مسعود، روايت نموده اند، به شمار آورده است.

اين سخن روشن، بي پايگي گفتار كساني را كه همراه داشتن قطعه اي تربت را شرك و بدعت مي پندارند، اثبات مي كند و معلوم مي گردد كه پيشتازان تاريخ اسلام نيز، بدين كار مبادرت مي ورزيدند.[10]

نافع مي گويد:

«إنّ ابن عمر كان إذا سجد و عليه العمامه يرفعها حتّي يضع جبهته بالأرض».[11]

عبدالله بن عمر به هنگام سجده، دستار خود را بر مي داشت تا پيشاني خود را بر زمين بگذارد.

رزين مي گويد: علي بن عبدالله بن عباس به من نوشت: لوحي از سنگ هاي كوه مروه را براي من بفرست تا بر آن سجده نمايم.[12]

5- از سوي ديگر، محدّثان اسلامي رواياتي را آورده اند حاكي از آن كه پيامبر گرامي كساني را كه به هنگام سجده، گوشه دستار خود را بين پيشاني خود و زمين قرار مي دادند، نهي نموده است.

صالح سبايي مي گويد:

پيامبر گرامي ، شخصي را در حال سجده كنار خود مشاهده فرمود، در حالي كه بر پيشاني خود، دستار بسته بود، پيامبر (صلي الله عليه وآله) عمامه را از پيشاني وي كنار زد.[13]

عياض بن عبدالله قرشي مي گويد:

رسول خدا مردي را در حال سجده مشاهده فرمود كه بر گوشه عمامه خود سجده مي نمود، به وي اشاره كرد كه دستار خود را بردار، و به پيشاني او اشاره فرمود. [14]

از اين روايات نيز به روشني معلوم مي گردد كه لزوم سجده بر زمين، در زمان پيامبر گرامي ، امري مسلّم بوده است، تا جايي كه اگر يكي از مسلمانان، گوشه دستار خود را روي زمين قرار مي داد تا پيشاني خود بر زمين نگذارد، مورد نهي رسول خدا قرار مي گرفت.

6- پيشوايان معصوم شيعه كه از طرفي _بنابر حديث ثقلين_ قرين جدايي ناپذير قرآن و از سوي ديگر اهل بيت پيامبرند، در سخنان خود به اين حقيقت، تصريح نموده اند:

«السجود علي الأرض فريضه و علي الخمره سنّه»[15]

سجده بر زمين، حكم الهي و سجده بر حصير، سنّت پيامبر است.

و در جاي ديگر مي فرمايد:

جايز نيست سجده نمودن جز بر زمين و آنچه مي روياند مگر خوردني ها و پوشيدني ها.[16]

نتيجه

از مجموع دلايل ياد شده، به روشني معلوم گرديد كه نه تنها روايات اهل بيت پيامبر، بلكه سنّت رسول خدا و رفتار صحابه و تابعان آن حضرت، بر لزوم سجده كردن بر زمين و آنچه از آن مي رويد (مگر خوردني ها و پوشيدني ها) گواهي مي دهد.

علاوه بر آن، قدر مسلّم آنست كه سجده نمودن بر اشياي ياد شده جايز است در حالي كه جايز بودن سجده بر ساير چيزها، مورد ترديد و اختلاف است، بنابراين، به مقتضاي احتياط _كه راه نجات و رستگاري است_ سزاوار است در هنگام سجده كردن، به همين اشياي ياد شده اكتفا شود.

در پايان يادآور مي شويم كه اين بحث، يك مسأله فقهي است و اختلاف ميان فقهاي اسلامي در اين گونه مسائل فرعي ، فراوان به چشم مي خورد، ولي يك چنين اختلاف فقهي نبايد موجب نگراني گردد؛ زيرا اين گونه اختلافات فقهي ، در ميان چهار مذهب اهل سنّت نيز به وفور ديده مي شود به عنوان مثال، مالكي ها مي گويند: گذاشتن بيني بر سجدگاه، مستحب است درحالي كه حنابله آن را واجب مي دانند و ترك آن را از موجبات باطل شدن سجده مي شمارند.[17]

[1] - رعد: 15.

[2] - صحيح بخاري، كتاب الصلوة، ص91.

[3] - بحار الانوار، ج85، ص147، به نقل از «علل الشرايع».

[4] - سنن بيهقي، ج1، ص212، (باب التيمم بالصعيد الطيّب)؛ صحيح بخاري، ج1، كتاب الصلاة، ص91، اقتضاء الصراط المستقيم (ابن تيميّه)، ص332.

[5] - كنز العمال، ج7، حلب، ص465، ح19809، كتاب الصلوة، السجود وما يتعلق به.

[6] - احكام القرآن، (جصّاص حنفى)، ج3، ص209، طبع بيروت، باب السجود علي الوجه.

[7] - سنن بيهقي، ج2، ص421، كتاب الصلوة، باب الصلوة علي الخمرة.

[8] - سنن بيهقي، ج2، ص421، كتاب الصلوة، باب الصلوة علي الحصير.

[9] - الطبقات الكبري، ج6، ص79، ط بيروت، در احوالات مسروق ابن أجدع.

[10] - براي آگاهي بيشتر به شواهد ديگر، به كتاب «سيرتنا»، نگارش علامه اميني، مراجعه شود.

[11] - سنن بيهقي، ج2، ص105، ط1 (حيدر آباد دكن)، كتاب الصلوة، باب الكشف عن السجدة في السجود.

[12] - ازرقي، اخبار مكه، ج3، ص151.

[13] - سنن بيقي، ج2، ص105.

آيا بزرگداشت زادروز اولياى خدا، بدعت يا شرك است؟

پاسخ: گرامي داشت خاطره بندگان شايسته خدا، بسان برپايي يادواره ها و جشن ميلاد آنان، گرچه از ديدگاه خردمندان، مسأله اي روشن است، ليكن به منظور رفع هرگونه شبه اي در اين زمينه، دلائل مشروع بودن آن را از نظر ميگذرانيم:

1_ برپايي مراسم، ابراز محبت است

قرآن كريم، مسلمانان را به دوستي پيامبر گرامي و اهل بيت آن حضرت دعوت ميكند:

«قل لا أسألكم عليه أجراً إلاّ المودّة في القربي».[1]

(اي پيامبر)، بگو از شما پاداشي جز دوستي خويشاوندانم نمي خواهم. شكي نيست كه برگزاري مراسم گرامي داشت اولياي الهي، جلوه اي از عشق و علاقه مردم به آنان است كه از ديدگاه قرآن كريم مورد پذيرش است.

2- برپايي مراسم، تعظيم پيامبر است

قرآن، علاوه بر ياري رسول خدا، تجليل از مقام وي را نيز به عنوان معيار رستگاري و سعادت، معرفي ميكند.

«آنان كه به پيامبر گرويدند و او را گرامي داشتند و ياريش نمودند و از روشنايي كه بر وي فرو فرستاده شد پيروي كردند، رستگارانند».[2]

از آيه ياد شده، بخوبي معلوم ميشود كه گرامي داشت رسول خدا از ديدگاه اسلام، مطلوب و پسنديده است و برگزاري مراسمي كه خاطره شكوهمند پيامبر را هميشه زنده نگاه دارد و از مقام شامخ وي تمجيد نمايد، مورد خوشنودي خداوند است. زيرا در اين آيه، چهار صفت براي رستگاران بيان گرديده است:

الف: ايمان، «الذين آمنوا به»؛ «كساني كه به وي گرويدند».

ب: پيروي از نور وي؛ «واتّبعوا النّور الذي أنزل معه»؛ «از نوري كه بر وي فرو فرستاده شد، پيروي نمودند».

ج: ياري نمودن او؛ «ونصروه»؛ «او را ياري كردند».

د: تعظيم و تجليل از مقام پيامبر؛ «وعزّروه»؛ «او را گرامي داشتند».

بنابراين، احترام و تعظيم پيامبر نيز علاوه بر ايمان و ياري وي و پيروي از دستوراتش، امري ضروري است وبزرگداشت پيامبر گرامي، امتثال «وعزّروه» مي باشد.

3- برپايي مراسم، تأسّي و پيروي از پروردگار است

خداوند در قرآن مجيد، به تجليل از پيامبر گرامي پرداخته، مي فرمايد:

«ورفعنا لك ذكرك»[3]؛ «آوازه تو را در جهان، بلند كرديم».

در پرتو اين آيه شريفه، معلوم مي گردد كه خدا مي خواهد شكوه و جلال پيامبر در جهان گسترش يابد و خود نيز در لابلاي آيات قرآن، به تمجيد از وي بر مي خيزد.

ما نيز به پيروي از كتاب آسماني خويش، با برگزاري يادواره هاي شكوهمند، از مقام والاي آن اسوه كمال و فضيلت، تجليل نموده و از اين طريق، مراتب تأسّي و پيروي خود را از پروردگار جهانيان، ابراز مي داريم.

روشن است كه هدف مسلمانان از اين مراسم، جز بلند آوازه ساختن پيامبر گرامي چيز ديگري نيست.

4- نزول وحي، كمتر از نزول مائده نيست

قرآن مجيد از زبان پيامبر خدا، عيسي عليه السلام چنين حكايت مي كند:

«عيسي بن مريم عرض كرد: بارالها، پروردگارا! مائده اي از آسمان فرو فرست تا براي همه ما «عيد» باشد و نشانه اي از جانب تو، و ما روزي ده كه بهترين روزي دهندگان تويي».[4]

حضرت عيسي، از خدا درخواست ميكند تا مائده اي آسماني بر آنان نازل گردد و روز نزول آن را عيد بگيرند.

اينك مي پرسيم: در حالي كه پيامبري گرامي، روزي را كه مائده آسماني _ كه موجب لذت بردن جسم انسان است _ نازل گرديد؛ عيد بگيرد، اكنون اگر مسلمانان جهان در روز نزول وحي خدا و يا زاد روز پيامبر گرامي _ كه نجات بخش انسان ها و مايه حيات جوامع بشري است _ مراسم جشني برپا سازند و آن را عيد بگيرند، مايه شرك و يا بدعت است؟!

5- سيره مسلمانان

پيروان آيين اسلام، از ديرزمان به برپايي چنين مراسمي، كه به منظور بزرگداشت خاطره پيامبر گرامي برگزار مي گردد، مبادرت مي ورزيدند.

حسين بن محمد ديار بكري، در «تاريخ الخميس» چنين مي نگارد:

«مسلمانان جهان، هماره در ماه ولادت پيامبر جشن مي گيرند و وليمه مي دهند و در شب هاي آن ماه، صدقه ميپردازند و ابراز شادماني مي كنند و به انواع نيكي ها جامه عمل مي پوشانند و به خواندن يادنامه ميلاد وي، اهتمام مي ورزند، و رحمت ها و بركت هاي فراگير او بر همگان آشكار مي گردد»[5]

با اين بيان، حكم كلّي جايز بودن و شايستگي مراسم گرامي داشت خاطره اولياي خدا از ديدگاه قرآن و سيره مسلمانان، بدست مي آيد و بدين سان، بي پايگي سخن آنان كه برپايي يادواره عزيزان درگاه خدا را بدعت دانسته اند، روشن ميگردد؛ زيرا بدعت آن است كه تجويز آن به صورت خصوصي يا كلّي، از قرآن وسنّت استفاده نشود، در حالي كه حكم كلّي مسأله ياد شده به روشني از آيات قرآن و روش و سيره هميشگي مسلمانان، بدست ميآيد.

همچنين، برپايي اين مراسم، تنها به خاطر ابراز احترام و تجليل از بندگان شايسته خدا و با اعتقاد به بندگي و نيازمندي آنان به پروردگار جهان، صورت مي گيرد.

بنابراين، رفتار ياد شده با اصل توحيد و يگانه پرستي كاملاً سازگار است.

بدين سان روشن مي گردد گفتار كساني كه برپايي مراسم گرامي داشت اولياي الهي را موجب شرك و دوگانه پرستي دانسته اند، پايه و اساسي ندارد.

[1] - شورى: 23.

[2] - اعراف: 157.

[3] - انشراح: 4.

[4] - مائده: 114.

[5] - حسين بن محمد بن حسن ديار بكري، تاريخ الخميس، ط بيروت، ج1، ص223.

توسل به اولياى الهى، موجب شرك و مايه بدعت است؟

پاسخ: «توسل» موجود گرانمايه اي را جهت نيل به مقام قرب الهي، بين خود و خدا وسيله قرار دادن است.

ابن منظور در لسان العرب مي گويد:

«توسّل إليه بكذا، تقرّب إليه بحرمة آصرةٍ تعطفه عليه».[1]

با فلان موجود به وي متوسل شد؛ يعني: به وسيله احترام و مقام آنچه نظر او را جلب مي كند، به وي نزديك گرديد.

قرآن مجيد مي فرمايد:

اي مؤمنان، پرهيزكار باشد و به سوي خداي بزرگ، وسيله فراهم سازيد و در راه او مبارزه كنيد، باشد كه رستگار گرديد.[2]

جوهري در «صحاح اللّغه» «وسيله» را اين گونه تعريف مي كند:

«الوسيلة ما يتقرّب به إلي الغير».

وسيله عبارت است از آنچه با آن به ديگري تقرّب مي جوييم.

بنابراين، موجود ارزشمندي كه به او متوسل مي شويم، گاهي اعمال شايسته و پرستش خالصانه خداوند است كه به عنوان وسيله نيرومندي ما را به پروردگار جهان نزديك مي سازد و گاه يك انسان برومند كه در نزد خداي بزرگ، از مقام و احترام ويژه اي برخوردار است.

اقسام توسل

توسل را مي تواند به سه قسم تقسيم نمود:

1- توسل به اعمال صالح؛ چنانكه جلال الدين سيوطي در ذيل آيه شريفه «وابتغوا إليه الوسيلة»؛ چنين روايت كرده:

قتادة در مورد آيه «وابتغوا اليه الوسيلة» مي گويد: با اطاعت خدا و عملي كه مورد خشنودي وي باشد، به پروردگار نزديك شود[3].

2- توسل به دعاي بندگان شايسته، چنانكه قرآن كريم، از زبان برادران يوسف چنين حكايت مي كند:

«(فرزندان يعقوب به پدر خويش) گفتند: اي پدر، از خداي بزرگ، بخشش گناهان ما را بخواه كه ما در اشتباه به سر مىبرديم. (يعقوب) گفت: به زودي از پروردگار خود، براي شما طلب بخشش مي نمايم كه او بسيار آمرزنده ومهربان است.»[4]

از آيه ياد شده به روشني معلوم مي گردد كه فرزندان يعقوب به دعا و استغفار پدر خويش متوسّل گرديدند و آن را وسيله بخشودگي خود دانستند و حضرت يعقوب پيامبر نيز، نه تنها به توسل آنان اعتراض نكرد، كه به آنها وعده دعا و استغفار هم داد.

3- توسل به شخصيت هاي آبرومند معنوي كه در نزد خدا از مقام و حرمت خاصي برخوردارند، به منظور نيل به مقام قرب الهي.

اين نوع توسل نيز از صدر اسلام مورد پذيرش و رفتار صحابه پيامبر بوده است.

اينك در پرتو احاديث و رفتار صحابه رسول خدا و بزرگان جهان اسلام، دلائل اين مسأله را از نظر مي گذرانيم:

1- احمد بن حنبل درمسند خود از عثمان بن حنيف، چنين روايت مي كنند:

«مردي نابينا نزد پيامبر گرامي آمد و گفت: از خدا بخواه تا مرا عافيت بخشد. پيامبر فرمود: اگر مىخواهي دعا نمايم و اگر مايل هستي به تأخير مي اندازم و اين بهتر مىباشد. مرد نابينا عرض كرد: دعا بفرما. پيامبر گرامي او را فرمان داد تا وضو بگيرد و در وضوي خود دقّت نمايد و دو ركعت نماز بگذارد و اين چنين دعا كند:

پروردگارا! من از تو درخواست مي كنم و به وسيله محمد، پيامبر رحمت به تو روي آورم. اي محمد من در مورد نيازم به وسيله تو به پروردگار خويش متوجه مي شوم تا حاجتم را برآورده فرمايي. خديا! او را شفيع من گردان».[5]

درستي اين روايت، مورد اتفاق محدّثان است بطوري كه حاكم نيشابوري در مستدرك، پس از نقل حديث ياد شده، آن را به عنوان حديث صحيح توصيف مي كند و ابن ماجه نيز به نقل از ابواسحاق مي گويد: «اين روايتي صحيح است» و ترمذي در كتاب «ابوال الادعيه» صحّت اين روايت را تأييد مي نمايد. و «محمد نسيب الرفاعي» نيز در كتاب «التوصّل الي حقيقة التوسّل» مي گويد:

«ترديدي نيست كه اين حديث، صحيح و مشهور است ... و در اين روايت، ثابت شده است كه با دعاي رسول خدا صلي الله عليه وآله بينايي آن مرد نابينا، به وي بازگشت».[6]

از اين روايت به خوبي روشن مي شود كه توسل به پيامبر گرامي، به منظور برآورده شدن نياز به وسيله وي، جايز است، بلكه رسول خدا آن مرد نابينا را فرمان داد تا آنگونه دعا كند. و با وسيله قرار دادن پيامبر بين خود و خدا، از پروردگار جهان درخواست نمايد. و اين معنا همان توسل به اولياي الهي و عزيزان درگاه خداوند است.

2- ابو عبدالله بخاري در صحيح خود مي گويد:

«هرگاه قحطي رخ مي داد، عمر بن خطاب به وسيله عباس بن عبدالمطلب عمي پيامبر صلي الله عليه وآله طلب باران مي نمود و مي گفت: خدايا! در زمان حيات پيامبر به او متوسل مي شديم و باران رحمت خود را بر ما نازل مي فرمودي. اكنون به عموي پيامبر به سوي تو متوسل مي شويم تا ما را سيراب كني. و سيراب مي شدند».

3- مسأله توسل به اولياي خدا بقدري معمول و رايج بوده كه مسلمانان صدر اسلام نيز در اشعار خود، پيامبر را وسيله بين خود و خدا معرفي مي نمودند:

سواد بن قارب براي پيامبر گرامي، قصيده اي سرود و در لابلاي ابيات آن چنين گفت:

«گواهي مي دهم كه پروردگاري جز خدا نيست و تو بر هر پنهان و پوشيده اي اميني و گواهي مي دهم كه تو _ اي فرزند گراميان و پاكان _ در ميان ديگر پيامبران، نزديك ترين وسيله به سوي خدا هستي.»[7]

در عين حال كه پيامبر گرامي اين شعر را از سواد بن قارب شنيد، ولي هرگز وي را از چنين سخني باز نداشت و او را به شرك و بدعت متهم نساخت.

شافعي نيز در دو بيتي كه مي اوريم، به اين حقيقت اشاره مي كند:

«خاندان پيامبر وسيله من به سوي خدا هستند و اميدوارم كه به خاطر آنان، نامه عملم به دست راست من داده شود».[8]

گرچه روايات رسيده پيرامون جواز توسل به اولياي الهي، فراوان است، ليكن در پرتو روايات يادشده، مسأله توسل و مطلوب بودن آن از ديدگاه سنت پيامبر و روش صحابه و دانشمندان بزرگ اسلامي، روشن مي گردد و نيازي به اطاله سخن نيست.

با اين بيان، بي پايگي گفتار آنان كه توسل به عزيزان درگاه خدا را شرك و بدعت دانسته اند، به ثبوت مي رسد.

[1] - لسان العرب، ج11، ص724.

[2] - مائده: 34

[3] - درالمنثور، ج2، ص280، در ذيل آيه ياد شده.

[4] - يوسف: 7-8.

[5] - مسند احمد بن حنبل، ج4، ص138، بخش روايات عثمان بن حنيف

[6] - التوصل الي حقيقة التوسل، ص158، ط1، بيروت.

[7] - الدرر السنّيه، (سيد احمد بن زينى دحلان) ص29، به نقل از طبرانى.

8- الصواعق المرحقه (ابن حجر عسقلاني) ص178، ط قاهره.

آيا خواندن و صدا زدن ديگران، مستلزم پرستش آنان و شرك است؟

آنچه كه موجب برانگيخته شدن اين پرسش گرديده، ظاهر برخي از آيات قرآن است كه به حسب ظاهر، از خواندن غير خدا نهي مي كند.

«مساجد از آن خداست، پس با خدا كسي را نخوانيد».[1]

«جز خدا كسي را مخوان كه نه نفعي به تو مي رساند و نه ضرري ».[2]

گروهي ، با دستاويز قرار دادن اين گونه آيات، نداي ديگران و خواندن اولياي خدا و صالحان را، پس از درگذشت آنها، شرک و پرستش آنان دانسته اند.

پاسخ: براي روشن شدن پاسخ اين پرسش، شايسته است معناي دو واژه «دعا» و «عبادت» را توضيح دهيم:

شكي نيست كه لفظ دعا در لغت عرب، به معناي ندا و خواندن و واژه «عبادت» به معناي پرستش است و هرگز نمي توان اين دو لفظ را با هم مترادف و هم معنا شمرد؛ يعني نمي توان گفت هر ندا و درخواستي عبادت و پرستش است زيرا:

اولاً: در قرآن مجيد لفظ دعوت در مواردي به كار رفته است كه هرگز نمي توان گفت مقصود از آن عبادت است مانند:

«(نوح گفت): پروردگارا، من شب و روز، قوم خودم را (به سوي تو) دعوت كردم.»

آيا مي توان گفت مقصود نوح اين است كه من قوم خود را شب و روز عبادت كردم.

بنابراين، نمي توان گفت: دعوت و عبادت، مترادف يكديگرند و اگر كسي از پيامبر يا مرد صالحي استمداد كرد و آنان را خواند، عبادتشان كرده است؛ زيرا دعوت و ندا اعم از پرستش است.

ثانياً: مقصود از دعا در مجموع اين آيات، مطلق خواندن نيست. بلكه دعوت خاصي است كه مي تواند با لفظ پرستش ملازم باشد؛ زيرا مجموع اين آيات در مورد بت پرستاني وارد شده است كه بت هاي خود را خدايان كوچک مي پنداشتند.

شكي نيست كه خضوع بت پرستان و دعا و استغاثه آنان در برابر بت هايي بود كه آنها را به عناوين مالكان حق شفاعت و مغرت و... توصيف مي كردند و آنها را متصرف مستقل در امور مربوط به دنيا و آخرت مي شناختند و ناگفته پيدا است كه در اين شرايط، هر نوع دعوت و درخواستي از اين موجودات، عبادت و پرستش خواهد بود. روشن ترين گواه بر اين كه دعوت و خواندن آنان با اعتقاد به الوهيت بوده، آيه زير است:

«خداياني كه جز خداي بزرگ، آنان را فرا خواندند (مي پرستيدند)، آنان را بي نياز نساخت».[3]

بنابراين، آيات مورد بحث، ارتباطي به محل بحث ما ندارد، موضوع بحث ما درخواست بنده اي از بنده ديگر است كه نه او را إله و ربّ مي داند و نه مالک و متصرّف تامّ الاختيار در امور مربوط به دنيا و آخرت، بلكه او را بنده عزيز و گرامي خدا مي شناسد كه او را به مقام رسالت و امامت برگزيده و وعده داده است كه دعاي او را درباره بندگان خود بپذيرد، آنجا كه فرموده است:

«اگر آنان هنگام ستم بر خويش، نزد تو مي آمدند و از خدا درخواست آمرزش مي كردند و پيامبر نيز براي آنان طلب آمرزش مي نمود، يقيناً خدا را توبه پذير و مهربان مي يافتند».[4]

ثالثاً: آيات ياد شده، گواه روشن است كه مقصود از دعوت، مطلق درخواست كار و حاجت نيست بلكه دعوت پرستشي است، از اين جهت در يك آيه، پس از لفظ دعوت، بلافاصله از همان معنا به لفظ «عبادت» تعبير آورده است:

«و پروردگار شما فرمود مرا بخوانيد (دعوت كنيد) تا اجابت كنم شما را. آنان كه از عبادت من سركشي مي كنند، به زودي با ذلت و خواري ، به دوزخ وارد مي شوند».[5]

همانطور كه ملاحظه مي نماييد در آغاز آيه، لفظ «ادعوني » و در ذيل آن لفظ «عبادتي » بكار برده شده، و اين گواه است كه مقصود از اين دعوت، درخواست و يا استغاثه خاص در برابر موجوداتي بوده است كه آنها را به صفات الهي شناخته بودند.

نتيجه

از سه مقدمه ياد شده چنين نتيجه مي گيريم كه هدف اساسي قرآن در اين آيات، نهي از دعوت گروه هاي بت پرست است كه بت ها را شريک خدا و مدبر يا مالكان شفاعت مي دانستند و هر نوع خضوع و تذلل و يا ناله و استغاثه و طلب شفاعت و يا درخواست حاجت، از اين ديد بود كه آنان خدايان كوچک مي باشند كه عهده دار كارهاي خايي هستند و بت پرستان معتقد بودند كه خداوند، بخشي از كارهاي مربوط به دنيا و آخرت را به آنان واگذار نموده است.

اين آيات، چه ارتباطي دارد با استغاثه از روح پاكي كه از نظر دعوت كننده، ذرّه اي از مرز بندگي ، گام فراتر ننهاده بلكه بنده محبوب و گرامي خدا محسوب مي شود؟!

اگر قرآن مي فرمايد: «مساجد از آن خدا است، پس همراه خدا كسي را نخوانيد»[6] مقصود، دعوت هاي پرستشي است كه عرب جاهلي ، بت ها و يا اجرام كيهاني و فرشته و جن را مي پرستيدند. اين آيه و نظاير آن، مربوط به دعوت از شخص يا شيئي است كه با معبود دانستن وي همراه باشد و شكي نيست كه درخواست از اين موجودات، با چنين اعتقاد، پرستش آنان خواهد بود. ليكن اين آيات چه ارتباطي به درخواست دعا از شخص دارد كه درخواست كننده هيچ مقام الهي و ربوبي و تدبيري براي او قائل نيست بلكه او بنده شايسته و محبوب خدا است؟

ممكن است تصور شود كه دعوت اولياي شايسته خدا، تنها در زمان حيات آنان جايز است و پس از درگذشت آنان، شرک مي باشد.

در پاسخ اين پرسش مي گوييم:

اولاً: ما از ارواح پاک بندگان نيكوكاري چون پيامبر و امامان، كه به تصريح آيات قرآن زنده اند و در افقي فراتر از شهدابه حيات برزخي خود ادامه مي دهند، استمداد مي كنيم نه از بدنهاي خفته در خاک. و اگر در كنار قبور آنان چنين درخواستي مي نماييم به خاطر آن است كه اين حالت، در ما ايجاد ارتباط و توجه بيشتر به ارواح مقدس آنان مي نمايد. افزون بر اين كه طبق روايات، اين مقام ها، محل استجابت دعا نيز هستند.

ثانياً: زنده و مرده بودن آنان، نمي تواند ملاك شرك و توحيد باشد، در حالي كه سخن ما در معيارهاي شرک و توحيد است نه مفيد و غير مفيد بودن اين دعوت ها.

البته، سخن درباره اين مسأله نيز (يعني مفيد و غير مفيد بودن اين گونه استغاثه ها)، در جاي خود بيان گرديده است.

[1] - جن: 18.

[2] - يونس: 106.

[3] - هود: 101.

[4] - نساء: 64.

[5] - غافر (مؤمن): 60.

[6] - جن: 18.

چرا شيعيان به هنگام زيارت، در و ديوار حرم را مى بوسند و به آنها تبرّك مى جويند؟

پاسخ: تبرك جستن به آثار اولياي خدا، مسأله اي نيست كه هم اكنون در ميان گروهي از مسلمانان پديد آمده باشد، بلكه ريشه هاي اين رفتار را در ژرفاي تاريخ زندگاني رسول خدا و صحابه آن حضرت مي توان يافت.

نه تنها پيامبر گرامي و ياران وي ، بلكه پيامبران پيشين نيز، بدين امر مبادرت مي ورزيدند. و اينك دلايل مشروع بودن تبرّك به آثار اوليا از ديدگاه كتاب و سنّت را از نظر شما مي گذرانيم:

1- در قرآن كريم مي خوانيم: هنگامي كه يوسف صديق، خود را به برادران خويش معرفي كرد و آنان را مورد بخشودگي قرار داد، فرمود:

«إذهبوا بقميصي هذا فألقوه علي وجه أبي يأت بصيراً»[1]

اين پيراهن مرا با خود ببرند و بر صورت پدرم (يعقوب) افكنيد تا ديدگانش بينا گردد.

سپس مي فرمايد:

«فلما أن جاء البشير ألقاه علي وجهه فارتدّ بصيراً»[2]

آنگاه كه مژده دهنده، آن پيراهن را بر رخسار او افكند، بينايي وي بازگشت.

اين سخن گوياي قرآن، گواه روشني بر تبرك جستن پيامبر خدا (يعقوب) به پيراهن پيامبري ديگر (حضرت يوسف) مي باشد، بلكه بيانگر آن است كه پيراهن ياد شده، موجب بازگشت بينايي حضرت يعقوب گرديد.

آيا مي توان گفت رفتار اين دو پيامبر گرامي ، از چارچوب توحيد و پرستش خدا خارج بوده است؟!

2- شكي نيست كه پيامبر گرامي اسلام، به هنگام طواف خانه خدا، حجر الاسود را استلام مي نمود و يا مي بوسيد.

بخاري در صحيح خود مي گويد: مردي از عبدالله بن عمر درباره استلام حجر سؤال كرد و او در پاسخ گفت: «رأيت رسول الله (صلي الله عليه وآله) يستلمه و يقبّله».[3]

پيامبر را مشاهده كردم كه حجرالاسود را استلام مي نمود و مي بوسيد.

در صورتي كه اگر لمس كردن و يا بوسيدن سنگي ، شرك به خدا بود، هرگز پيامبر (كه مناداي توحيد است) به چنين كاري مبادرت نمي ورزيدند.

3- در كتب صحاح و مسانيد و در ميان كتاب هاي تاريخ و سنن، روايات انبوهي در مورد تبرك جستن صحابه پيامبر به آثار آن حضرت؛ مانند: لباس، آب وضو، ظرف آب و ... به چشم مي خورد كه با مراجعه به آنها، كوچكترين ترديدي در مشروعيّت و پسنديده بودن آن باقي نمي ماند.

گرچه شمارش همه روايات در اين زمينه، در اين نوشتار نمي گنجد، ولي به عنوان مثال، برخي از آنها را در اينجا يادآور مي شويم:

الف: بخاري در صحيح خود، در ضمن روايتي طولاني كه شرح برخي از ويژگي هاي پيامبر و ياران او را در بردارد، چنين مي گويد:

«واذا توضّأ كادوا يقتتلون علي وضوئه».[4]

هرگاه پيامبر وضو مي گرفت، نزديك بود مسلمانان، (بر سر بدست آوردن آب وضوي آن حضرت) با هم بجنگند.

ب: ابن حجر مي گويد:

«ان النّبيّ صلي الله عيه وآله وسلم كان يؤتي بالصّبيان فيبرك عليهم».[5]

كودكان را نزد پيامبر مي آوردند و آن حضرت به منظور تبرك آنان، دعا مي كرد.

ج: محمد طاهرمكّي مي گويد:

«از ام ثابت روايت شده كه گفت: رسول خدا بر من وارد شد و از دهانه مشكي كه آويزان بود، ايستاده آب نوشيد و من برخاستم و دهانه مشك را بريدم».

سپس مي افزايد: «اين حديث را ترمذي روايت كرده و مي گويد: حديث صحيح و حسن است و شارح اين حديث دركتاب الرياض الصالحين مي گويد: ام ثابت، دهانه مشك را بريد تا جاي دهان پيامبر را نگهداري كند و بدو تبرك جويد و همچنين صحابه مي كوشيدند تا از جايي كه رسول خدا از آن آب نوشيده بود، آب بنوشند».[6]

«خدمت گزران مدينه به هنگام نماز صبح با ظرف آب نزد پيامبر مي رفتند، پيامبر گرامي دست مبارك خود را در هر يك از آن ظروف آب فرو مي برد، چه بسا در بامداد سردي خدمت وي مي رسيدند، باز هم پيامبر دست خود را در آنها فرو مي برد».[7]

بدين سان، دلايل جواز تبرّك به آثار اولياي خدا روشن گشت و معلوم گرديد كساني كه شيعه كه را به خاطر اين رفتار، به شرك و دوگانه پرستي ، متهم مي كنند، معناي توحيد و شرك را درست تحليل نكرده اند. زيرا شرك و پرستش غير خدا، بدان معنا است كه در كنار پرستش خدا، موجود ديگري را نيز خدا بدانيم و يا كارهاي خدايي را به وي نسبت دهيم، بطوري كه او را در اصل هستي و يا اثر بخشي ، مستقل و بي نياز از خدا قلمداد نماييم.

در حالي كه شيعه، آثار اولياي خدا را مانند خود آنان، مخلوق و آفريده خدا مي داند كه هم در اصل وجود و پيدايش خود و هم در منشأ آثار بودن، نيازمند به خداوند يگانه اند.

شيعه تنها به پاس احترام پيشوايان خود و پيشتازان دين خدا و به منظور ابراز محبت بي شائبه خود نسبت به آنان، بدان آثار تبرك مي جويند.

اگر شيعيان به هنگام زيارت حرم پيامبر و اهل بيت آن حضرت، ضريح را مي بوسند، و يا در و ديوار را لمس مي كنند، تنها بدان جهت است كه به پيامبر گرامي و عترت او عشق مي ورزند و اين مسأله عاطفي انساني است كه در وجود يك انسان شيفته، تجلّي مي كند.

اديبي شيرين سخن مي گويد:

بر ديار سلمي مي گذرم، اين ديوار و آن ديوار را مي بوسم.

دوستي آن ديار، قلب مرا شاد نمي سازد، بلكه محبت ساكن آن است كه مرا به وجد و سرور مي آورد.

[1] - يوسف: 93.

[2] - يوسف: 96.

[3] - صحيح بخاري ، جزء2، كتاب الحج، باب تقبيل الحجر، صفحه 152-151، ط مصر.

[4] - صحيح بخاري ، ج3، باب ما يجوز من الشروط في الاسلام، باب الشروط في الجهاد والمصالحه، ص195.

[5] - الاصابه، ج1، خطبه كتاب، ص7، ط مصر.

[6] - ترك الصحابه، (محمد طاهر مكّي )، فصل اول، ص29، ترجمه انصاري .

[7] - صحيح مسلم، جزء7، كتاب الفضائل، باب قرب النبي ص من الناس وتبرّكهم به، ص79.

اگر شيعه حق است، چرا در اقليت است و اكثر مسلمانان جهان، آن را نپذيرفته اند؟

پاسخ: شناخت حق و باطل، در گرو كمي پيروان و يا فزوني آنها نيست. در جهان امروز، نسبت مسلمانان به منكران اسلام، در حدود يک پنجم يايک ششم است. اكثريت ساكنان خاور دور را بت پرستان و گاوپرستان و ساير منكران ماوراء طبيعت تشكيل مي دهند.

چين با جمعيت متجاوز از يک ميليارد، جزء اردوگاه الحادي كمونيسم است و اكثريت مردم هندوستان را، كه نزديک يک ميليارد جمعيت دارد، گاوپرستان و بت پرستان تشكيل مي دهند.

و از سويي چنين نيست كه اكثريت، نشانه حقانيت باشد. قرآن مجيد غالباً اكثريت ها را نكوهش نموده و به ستايش از برخي اقليتها مي پردازد، كه در اين مورد به عنوان نمونه، به برخي از آيات اشاره مي نماييم:

1- «ولا تجد أكثرهم شاكرين».[1] (اكنون آنان را سپاسگذار نخواهي يافت.)

2- «إن أوليائه الاّ المتّقون ولكنّ أكثرهم لا يعلمون».[2] (اولياي وي نيستند مگر پرهيزكاران، وليكن اكثر آنان نمي دانند.)

3- «وقليلٌ من عبادي الشّكور».[3] (واندكي از بندگان من سپاسگذارند).

بنابراين، انسان واقع گرا، هيچگاه نبايد از اقليت پيروان آيين خود بهراسد و نيز نبايد به خاطر اكثريت آنان مباهات كند. بلكه شايسته است چراغ عقل را روشن سازد و از نور و فروغ آن بهره مند گردد.

مردي به اميرمؤمنان علي (عليه السلام) عرض كرد: چگونه ممكن است كه مخالفان تو در جنگ جمل، كه اكثريت نسبي را تشكيل مي دهند، بر باطل باشند؟ امام (عليه السلام) فرمودند:

«حق و باطل، با مقدار پيروان، شناخته نمي شود، حق را بشناس، اهل آن را خواهي شناخت. باطل را بشناس، اهل آن را خواهي شناخت».

بر يک فرد مسلمان لازم است كه اين مسأله را از طريق علمي و منطقي تحليل نمايد و آيه «ولا تقف ما ليس لك به علمٌ»[4] را بسان چراغي فرا راه خود قرار دهد.

گذشته از اين، هر چند شيعه از نظر جمعيت به پايه اهل تسنن نمي رسد، اما اگر سرشماري دقيقي صورت گيرد، معلوم خواهد شد كه يک چهارم مسلمانان جهان را شيعيان تشكيل مي دهند، و آنان در نوع مناطق مسلمان نشين دنيا زندگي مي كنند[5] و در تمام برهه هاي تاريخ، در ميان آنان دانشمندان و نويسندگان نام آور و صاحبان تصانيف و آثار مي زيسته اند. شايسته است روشن گردد كه پايه گذاران علوم اسلامي نيز غالباً شيعه بوده اند كه در ميان آنان:

ابوالأسود دوئلي ، پايه گذار علم «نحو».

خليل بن احمد، پايه گذار علم «عروض».

معاذ بن مسلم بن ابي ساره كوفي ، پايه گذار علم «صرف».

و ابوعبدالله محمد بن عمران كاتب خراساني (مرزباني ) يكي از پيشتازان علم بلاغت به چشم مي خورند. [6]

براي آگاهي بيشتر بر تأليفات انبوه علما و دانشمندان شيعه، كه شمارش همه آنها بسيار دشوار است، مي توانيد به كتاب ارزشمند «الذريعة إلي تصانيف الشيعة» مراجعه كنيد و نيز جهت آشنايي با شخصيت هاي بزرگ شيعه، كتاب «اعيان الشيعة» و براي كسب اطلاع از تاريخچه شيعيان «تاريخ الشيعة» را ملاحظه فرماييد.

[1] - اعراف: 18.

[2] - انفال: 34.

[3] - سبأ: 13.

[4] - اسراء: 36.

[5] - براي توضيح بيشتر، به كتاب «اعيان الشيعه، ج1، بحث12، ص194» مراجعه شود.

[6] - در اين مورد، مي توانيد به كتاب «تأسيس الشيعه»، به نگارش سيد حسن صدر مراجعه فرمائيد.

Holy Quran